ولنتاین
بارانِ تند، زیرِپل، معرکه‌ی دست‌فروشهای خیابان Greenland، ویولونیستِ کور....
دستهایم را در جیبم میکنم
بی تفاوت قدم میزنم..
 خیابانِ آب گرفته، جوب‌های همسطح،  زوزه‌ی سگهای سرمازده....قدم میزنم..قدم میزنم
دستهایم را محکمتر در جیبم فرو میکنم
قدم میزنم..
قدم میزنم...
من ، برآیند تمام این لحظه هام
ناگهان جلوتر  مردکی خوش لباس در پیاده رو به راننده ای مست فریاد میزند:
heyyyyy  son of a bitchhh driveee slowlyyyy
نگاهش میکنم.. ۱ ۲ ۳ ثانیه

نگاهم را برمیگردانم به آسفالتهای گلی جلوی پام
دستهایم را در جیبم فروتر میکنم
و دوباره
بی تفاوت قدم میزنم..
قدم میزنم
....
قدم میزنم ....
قدم میزنم ....
نفس عمیقی میکشم
و با خود فکر میکنم :

 هه!
I still love this lonely fucking life